در حل مسائل میتوان مفروضات محیطی و ادراکات خود را تغییر داد و از سنتی که دیگران آن را دنبال میکنند تبعیت نکرد. این رویکرد تفکر جانبی نام دارد. موش، سنت معمول در حل معمای مسیریابی را میشکند و آن را با روش و ابزار دیگری حل میکند.
تعریف تفکر جانبی و یا Lateral Thinking:
روش های تفکر معطوف به تغییر مفاهیم و ادراک. فرایند حل مسئله به روش های ظاهراً غیر منطقی.
تفکر جانبی شامل استدلال هایی است که در ظاهر معلوم نیستند و شامل ایده هایی است که تنها با استفاده از منطق گام به گام سنتی به دست نمیآیند.
تفکر جانبی واژه ای است که توسط ادوارد دبونو (Edward de Bono)، روانشناس، پزشک و نویسنده اهل کشور مالت، مطرح شد. این واژه اولین بار در کتاب دبونو با عنوان «استفاده از تفکر جانبی» که در سال 1967 منتشر گردید ظاهر شد. پس از آن این واژه در واژهنامه انگلیسی آکسفورد که منبع اصلی واژگان زبان انگلیسی است وارد شد.
به عنوان مثال فرض کنید: پدر و پسری سوار بر ماشین خودشان تصادف میکنند و پدر جان خود را از دست میدهد. پسر را برای جراحی به بیمارستان میرسانند اما پزشک جراح میگوید که پسر را عمل نمیکند چون نمیتواند پسر خود را عمل کند. چطور ممکن است؟ ممکن است جوابهایی به نظر شما برسد. مثلاً پدری که جان باخته است پدر ناتنی پسر است. اما اگر بتوانیم ادارکات و مفروضات معمول خود (که جراحان معمولاً مرد هستند) را کنار بگذاریم آنگاه به این نتیجه میرسیم که پزشک جراح، میتواند مادر پسر مجروح باشد.
تفکر جانبی گونهای از تفکر خلاق است. تفکر خلاق شامل چند تفکر نوع میگردد.
در تفکر جانبی سعی میشود منطق محاسباتی، منطق استدلالی سنتی و مفروضات و ادراکات تغییر کند و با رویکرد سنت شکنی از زاویه های دیگری به موضوع مورد تفکر و بررسی نگاه شود. البته تفکر جانبی هیچگاه تفکر سنتی را نفی نمیکند چه بسا در خیلی از موارد ممکن است به صورت مؤثر بتوانیم از تقکر سنتی استفاده کنیم.
تفکر جانبی فقط در حوزه حل مسئله محدود نمیشود و همواره هنگام تفکر قابل استفاده است. تفکر جانبی واژه جدایی از تفکر موازی است و این دو واژه مترداف یکدیگر نیستند. تفکر موازی سعی میکند زوایای مختلف مورد نظر تفکر جانبی را همزمان در بررسی مسائل و موضوعات به کار بگیرد. به عنوان مثال تکنیک شش کلاه تفکر برای پیاده سازی تفکر موازی به کار گرفته میشود.
«چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید.» حداقلش این است که چشمها را میشود شست و جور دیگری هم میشود دید. اگر از ادوارد دوبونو بپرسید، میگوید: «برای همه آدمهای روی زمین خوب است هر از گاهی تمرین کنند به هر موضوعی از یک زاویه نامتعارف نگاه کنند.» او در سال 1967 این «جور دیگر دیدن» را تئوریزه کرده و اسمش را گذاشته است: تفکر جانبی.
1
ـ شما از چه راهی پول درمیآورید؟
ـ از راه نوشتن.
ـ واقعا؟ شما نویسندهاید؟
ـ نه، به پدرم نامه مینویسم برایم پول بفرستد.
2
مامور بلیت وارد کوپه قطار شد. مرد جوان سرآسیمه دنبال بلیتش گشت. جیبهای جلیقه، کت، پیراهن، شلوار، داخل کیف دستی، حتی جاکفشی، همه جا را زیر و رو کرد. مامور قطار، دلش به حال آن همه اضطراب و سرآسیمگی سوخت، بلیت را که مثل یک سیگار از لبهای مرد جوان آویزان شده بود، با لبخندی بیرون کشید و دور شد. وقتی مامور رفت، بغلدستی مرد جوان به او گفت: خیلی ترسیده بودی، ها! مرد جوان گفت: خب، بله؛ چون داشتم تاریخ بلیت را میجویدم.
3
شوخیهای بالا نمونههای خوبی هستند برای آشنا شدن با مفهوم تفکر جانبی؛ و اساسا سیستم فکری ادوارد دوبونو ـ مبدع مفهوم تفکر جانبی ـ به گونهای است که به شوخی اهمیت میدهد: «شوخی مستلزم گریز از یک الگو به الگویی دیگر است. در شوخی، نوعی بازی با الفاظ وجود دارد به نحوی که مثلا معنای دوپهلویی از یک واژه به کار برده میشود و در چنین حالتی، دریافت معنای دقیق کلمات نیازمند رفتن از الگوهای متعارف و متداول به الگوهای بدیع و متفاوت است.»
این تغییر الگو که در برخی شوخیهای کلامی وجود دارد، دقیقا همان چیزی است که ادوارد دوبونو ما را به آن دعوت میکند: «هدف تفکر جانبی، ایجاد روشی آگاهانه برای تغییر الگوهای متعارف است، ایجاد تغییر در الگوهای شناختی.»
تفکر جانبی یعنی توانایی مشاهده یک چیز از زاویه یا زوایای مختلف: مادر بزرگ توی خانه نشسته و دارد کاموا میبافد. نوه خردسالش که دارد یکسره با کلاف کاموا بازی میکند، مزاحم اوست. پدر تصمیم می گیرد مشکل را حل کند: «من بچه را میبرم پارک، با او بازی میکنم یا سرش را به چیزی گرم میکنم تا مادر بزرگ به کارش برسد.» اما پیشنهاد همسرش چیز دیگری است: «بهتر نیست مادر بزرگ را ببری پارک که هم هوای سرش عوض شود، هم یک گوشه با خیال راحت بنشیند و کاموایش را ببافد؟» این حرف، محصول یک تفکر جانبی است.
4
دو مرد جوان با همدیگر شروع میکنند به کندن یک چاله. آنها بعد از دو ساعت، چاله یا چاهی به عمق 5 متر حفر میکنند. اگر به جای آن دو مرد جوان، ده مرد جوان با همدیگر آن چاله را میکندند، بعد از دو ساعت به چه عمقی میرسیدند؟
تفکر سنتی، بلافاصله تناسب میبندد و میگوید: 25 متر. اما تفکر جانبی در مواجهه با این سوال، به جای پاسخگویی بیدرنگ، به ایدهها و حتی به سوالهای دیگری میرسد از این قبیل:
1ـ قرار بوده این چاه از اولش چقدر عمق داشته باشد؟ اگر مثلا تعیین شده باشد که فقط 5 متر حفر شود، آنوقت چه دو نفر چه ده نفر، کارگران وقتی به عمق 5 متر برسند، عملیات متوقف میشود.
2ـ هر چه زمان بیشتری از حفر چاه بگذرد، کار سختتر میشود؛ چون حفاران خستهتر میشوند و به نیروی بیشتری برای حفر چاه نیاز پیدا میکنند. ضمنا برای بیرون ریختن خاک ناشی از حفاری، هر چه پایینتر برویم، باید انرژی بیشتری صرف کنیم. تازه، حفر چاه بدون استفاده از جرثقیل و نردبان و سایر تجهیزات لازم و صرفا با تکیه بر نیروی انسانی، تا یک جایی ممکن است و آنجا به احتمال قوی، کمتر از 25 متر است.
3ـ لایههای عمقیتر خاک معمولا یا به صخرههای بستری برمیخورد یا به آب میرسد. پس کندن نمیتواند تا یک جای نامحدود ادامه پیدا کند.
4ـ هر آدمی برای این که بیل بزند و چاه را عمیقتر کند احتیاج به یک فضایی دارد. اصلا آیا ده نفر با همدیگر میتوانند بروند توی آن چاله یا چاه؟!
5ـ این احتمال وجود دارد که وقتی ما تعداد کارگران را زیاد میکنیم، آنها با سرعت و قدرت کمتری کار کنند، با این ذهنیت که بالاخره کارگران دیگری هم هستند که جور آنها را بکشند.
6ـ اگر تعداد کارگران را زیاد میکنیم، آیا میتوانیم متناسب با تعداد آنها، وسیله و تجهیزات (حتی تجهیزات اولیهای ماننند بیل و بیلچه) فراهم کنیم یا نه؟ اصلا آیا برنامه خاصی برای کار کردن آنها در نظر گرفته شده یا نه؟ مثلا قرار است آنها همگی با هم کار کنند یا شیفتی؟
7ـ کارگران قرار است در چه ساعتی از شبانه روز کار کنند، صبح یا ظهر یا غروب یا شب؟
8ـ هوا چطور است؟ آیا ممکن است باران یا برف بیاید و پروژه را متوقف کند یا آن را به تعویق بیندازد؟
و . . .
این ایدهها و سوالهای جانبی، همانطور که میبینید، اصلا به آن محاسبات ریاضیاتی و تناسببندی که در بدو امر به ذهنمان میآید، ربطی ندارد اما همگیشان میتوانند روی پاسخ آن سوال اولیهمان تاثیر بگذارند.
5
در پاسخ به این سوال که تفکر جانبی یعنی چه، میشود از اینجا شروع کرد: «عبارت یا اصطلاحی است که در سال 1967 توسط ادوارد دوبونو ابداع و شرح شد و مدتی بعد آنقدر همهگیر و مقبول شد که به عنوان یک مدخل مستقل به فرهنگ لغات آکسفورد راه پیدا کرد.»
دوبودنو در وب سایت رسمیاش درباره مفهوم تفکر جانبی میگوید: «روشی است برای حل مساله از یک زاویه یا زوایای نامتعارف، غیرمتداول یا غیرسنتی.» او برای شرح تفکر سنتی یا متداول، بازی شطرنج را مثال میزند: «اگر شما قواعد شطرنج را یاد بگیرید آنوقت منطق، استدلال و تفکر سنتی برای خوب بازی کردنتان کفایت میکند.» اما فرضیه تفکر جانبی بر این اساس شکل گرفته که در زندگی واقعی ما همه چیز بر اساس تفکر خطی پیش نمیرود. گاهی اوقات برای نتیجهگیری دلخواه مجبوریم از تفکر سنتی (یا خطی یا عمودی) فراتر برویم و به هر مسالهای از یک زاویه تازه نگاه کنیم.
در تفکر خطی، رسم بر این است که از نقطه «الف» به نقطه «ب» برسیم و از نقطه «ب» به نقطه «پ» و هکذا. در تفکر خطی، اگر خیلی تیزهوش باشیم یا اگر منابع الهامی به کمکمان بیایند، ممکن است به یکباره و بدون طی مراحل خطی یا عمودی تفکر، به نقطه «پ» برسیم اما در هر صورت نهایتا مسیر فکریمان به همان نقطه «پ» ختم میشود، مشروط بر این که جواب مسالهمان در سیستم خطی همان نقطه باشد.
اما در تفکر جانبی، ما مدام از این شاخه به آن شاخه میپریم. ممکن است از نقطه «الف» به نقطه «ن» برسیم و از آنجا نیز مثلا به نقطه «آلفا». یعنی نتیجه پیشاپیش معلوم نیست. البته دوبونو پیشنهاد نمیکند که سیسم فکری متداول را فدای سیستم تفکر جانبی کنیم: «گاهی اوقات در حل برخی مسایل، همان سیستم خطی یا عمودی بهتر و زودتر به جواب میرسد، گاهی اوقات در حل برخی مسایل باید برویم سراغ سیستم جانبی و گاهی اوقات هم تلفیق این دو سیستم را احتیاج داریم.»
یکی از سادهترین و رایجترین تکنیکهای تفکر جانبی، بازخوانی صورت مساله است. به جای این که سعی کنیم به یک سوال ثابت جواب بدهیم، میتوانیم صورت سوال را بازخوانی یا حتی اصلاح کنیم. مثلا اگر سوال مورد نظرمان این است که چگونه میشود از موقعیت «الف» به موقعیت «ب» رسید، میتوانیم از خودمان سوال کنیم: آیا میشود در موقعیت «الف» تغییراتی به وجود آورد که به موقعیت «ب» شبیهتر شود؟ چنین سوالهایی حتی اگر به جواب نرسند، باعث میشوند ذهنیت ما نسبت به صورت سوال، ذهنیت بازتری شود و دیدمان دید وسیعتری.
6
آزمون تفکر جانبی
10 سوال زیر قرار است قدرت تفکر جانبیتان را بسنجند. اگر به بیش از 50 درصد این سوالات، پاسخ صحیح بدهید، معنایش این است که اوضاع تفکر جانبیتان بد نیست و در غیر این صورت، دوبونو به شما توصیه میکند: «از همین امروز سعی کنید علاوه بر نگاه معمولتان، به هر موضوعی از یک زاویه متفاوت نیز نگاه کنید.»
1ـ جمعه از مبدا راه افتاد. دو روز طول کشید تا برسد به مقصد. چهل و هشت ساعت در مقصد ماند و بعدش تصمیم گرفت برگردد اما وقتی داشت برمیگشت، غروب جمعه بود. چطور چنین چیزی ممکن است؟
2ـ یک سیاستمدار سرشناس، متن سخنرانیاش را مینویسد. این متن چگونه میتواند حتی قبل از ارائه شدن توسط این سیاستمدار، به او کمک کند؟
3ـ بیرون یک اتاق دربسته، سه کلید برق به شما نشان میدهند و بهتان میگویند که سه لامپ توی این اتاق هست. تا وقتی که در اتاق بسته است، شما در بیرون اتاق اجازه دارید هر چقدر دلتان میخواهد این سه کلید را خاموش و روشن کنید اما وقتی در اتاق را باز میکنید، فقط اجازه دارید یک مرتبه به داخل اتاق بروید و برگردید و بعدش باید بگویید که کدام کلید، کدام لامپ را روشن میکند. چگونه میتوانید این کار را انجام بدهید؟
4ـ شما یا هر آدم دیگری در دست راستتان چه چیزی میتوانید داشته باشید که به هیچ وجه نمیتوانید در دست چپتان داشته باشید؟
5ـ اگر در نیمه شبی تاریک و ترسناک در یک خانه متروک باشید که تنها یک کبریت برایتان باقی مانده باشد و فقط یک چراغ نفتی داشته باشید و یک شمع و یک هیزم. کدامش را اول روشن میکنید؟
6ـ شصتمین و شصت و دومین نخست وزیران انگلستان یک پدر و مادر داشتند اما برادر نبودند. چطور چنین چیزی ممکن است؟
7ـ چرا شما نمیتوانید شخصی را که دارد در سمت شرق یک رودخانه زندگی میکند، در سمت غرب همان رودخانه دفن کنید؟
8ـ خانمی که در طبقه دهم یک مجمتع مسکونی زندگی میکند، هر روز صبح سوار آسانسور میشود و میآید طبقه زیر همکف (پارکینگ) و بعدش هم سوار ماشینش میشود و میرود سر کار. بعد از ظهرها که از سر کار برمیگردد، از پارکینگ وارد آسانسور میشود و اگر شخص دیگری هم با او وارد آسانسور شود، او مستقیما به منزل مسکونیاش میرود اما اگر تنها سوار آسانسور شود، اول میرود طبقه هشتم و بعدش دو طبقه را پیاده میرود بالا تا برسد به آپارتمان خودش. فکر میکنید چرا؟
9ـ اگر مادر مهری سه فرزند داشته باشد که اسم دوتایشان آبان و آذر باشد، اسم سومی؟
10ـ شما به همراه آقای «الف» و آقای «ب»، سه نفری، رفتهاید بالای یک کوه و آنجا نشستهاید و دارید با هم گپ میزنید. آقای «الف» دو سکه 25 تومانی را میاندازد توی یک کیسه مشکی و به آقای «ب» دروغ میگوید که: «من توی این کیسه، یک سکه 25 تومانی انداختهام و یک سکه 50 تومانی.» فرض کنیم آقای «ب» این تقلب را نمیفهمد. قرار است شما به عنوان داور، دست کنید توی آن کیسه و یک سکه را بردارید. شرط آنها این است: اگر شما سکه 25 تومانی را بردارید آقای «الف» برنده میشود و اگر سکه 50 تومانی را بردارید، آقای «ب». شما میخواهید بدون این که تقلب آقای «الف» را برای آقای «ب» برملا کنید، کاری کنید که آقای «الف»، این شرط را ببازد یا خودش به تقلبش اعتراف کند. چه کار میکنید؟
پاسخنامه
1ـ او اسمش جمعه بود.
2- این یک داستان واقعی است: در سال 1921 رییس جمهور وقت امریکا، روزولت، با گلولهای که قفسه سینهاش را نشانه رفته بود، ترور شد اما پزشکان گفتند متن سخنرانی مفصلی که او آن را تا کرده بود و گذاشته بود توی جیبش، باعث شد مسیر گلوله مختصرا منحرف شود و سرعت گلوله نیز مختصرا کاهش پیدا کند. همین مختصر کافی بود تا زندگی او را نجات دهد و به او کمک کند.
3- میتوانید کلید اول را بزنید و یکی دو دقیقه صبر کنید. بعدش بلافاصله آن را خاموش کنید و کلید دوم را بزنید. حالا بروید توی اتاق. طبیعتا لامپی که الآن روشن است، شما کلیدش را میشناسید. کافی است دو لامپ دیگر را با دستتان لمس کنید. لامپی که گرمتر است همانی است که کلیدش را اول زده بودید و یکی دو دقیقه بعد، خاموشش کرده بودید. لامپی که سردتر است همانی است که کلیدش را اصلا نزدید.
4- اجزای سازنده اندام فوقانی سمت راست: بازوی راست، آرنج راست، مچ راست و . . .
5- کبریت.
6- چرچیل دو بار نخست وزیر انگلستان شد، یک بار از سال 1940 تا 1945 و یک بار دیگر هم از سال 1951 تا 1955.
7- چون هنوز زنده است و دارد زندگی میکند.
- خانم، قدش کوتاه است و دستش تا کلید طبقه هشتم آسانسور میرسد.
9- مهری.
10- میتوانید یکی از دو سکه را بردارید و آن سکه را از بالای کوه رها کنید یا وانمود کنید که آن سکه سهوا از دستتان رها شده است. بعدش میتوانید پیشنهاد کنید: «حالا سکهای را که در کیسه باقی مانده، برمیداریم تا بفهمیم سکهای که سقوط کرده 25 تومانی بوده یا 50 تومانی.» حالا آقای «الف» مجبور است یا به تقلبش اعتراف کند یا باخت را قبول کند.
7
ادوارد دوبونو
او ذهن آدم را جادو می کند. این را آیزاک آسیموف دربارة ادوارد دوبونو می گوید و ادامه می دهد که: «خواندن آثار او باعث می شود آدم حتی به فکر کردنش هم فکر کند و به کشف حقایقی بپردازد که البته از قبل هم جلوی چشمش بوده اما آنها را نمیدیده است.»
شیوة کار دوبونو این است که مسائل بسیار ساده ای طرح میکند و از مخاطبش میخواهد به راه حل این مسألهها فکر کند. آن وقت، خودش وارد صحنه می شود و ضمن همراهی با مخاطبش در طول مسیر حل مسأله، پایههای فکری مخاطبش را نقد میکند. او در لابهلای حرفهایش نکات کاربردی و بسیار مهمی را دربارة مهارت تفکر به مخاطب آموزش میدهد.
ادوارد دوبونو در سال 1933 در مالت به دنیا آمده و در کالج سنت ادوارد و دانشگاه سلطنتی مالت در رشتة پزشکی تحصیل کرده است. مدتی بعد، به دریافت دانشنامة دکترا از دانشگاه کمبریج نائل میشود و پس از آن در دانشگاه های آکسفورد، کمبریج و هاروارد به تدریس میپردازد.
تفکر، موضوع اصلی تفکرات دوبونو است: «در طول سالهای آموزش به یک دانشآموز یا دانشجو، آگاهیها و اطلاعات زیادی به او عرضه می شود، ولی می شود گفت که دربارة اصول فکر کردن، هیچ آموزش مستقیمی به او ارائه نمیشود.» دوبونو در آثارش تفکر را به عنوان یک مهارت، آموزش می دهد. او مبدع مفهوم تفکر جانبی است که حالا دیگر به عنوان یک مدخل مستقل در فرهنگ انگلیسی آکسفورد ذکر می شود (Lateral Thinking) ادوارد دوبونو 54 جلد کتاب نوشته که به 33 زبان ترجمه شده است. بسیاری از مؤسسه های بزرگ بازرگانی بین المللی نظیر آی بی ام، فورد، اریکسون، مک کنزیس، زیمنس و . . . از آموزه های او در زمینة تفکر استفاده میکنند. دکتر دوبونو وسیعترین برنامههای آموزشی را برای آموختن مفهوم تفکر در مدرسهها و دانشگاهها ارائه کرده و بنیانگذار اتحادیة پژوهشی شناخت است که بسیاری از شرکت های مهم جهان را در بر میگیرد.
برادران کیاسالار